در پناه تو

کنار پنجرست صندلیم تو شرکت. الان که بارون میاد و پنجره رو هم باز گذاشتم به این فکر می کنم که زودتر دوازده شه و برم خونه و تو رختخوابم پناه بگیرم. حال جسم و روحم آشفتست.

علی رغم این که دیروز سعی کردم برای خودم مفید باشم، امروز داغون بودم. ساعت دو یک دفعه اون حالتای قدیمی پنیک بهم دست داد و زار زدم. به هر حال بابت این که باید می رفتم شرکت و این که اسمش پنیکه و اگر سعی تو کنترلش نمی کردم بی چاره بودم خود درمانده و وحشت زدمو جمع کردم. فقط خودم رو بغل کردم و رفتم زیر لحاف.

یعنی این داستان جعفری سر دراز داره. وقتی وحشت زده و ناایمنم، مضطرب که می شم کارایی که کردم هم باعث نمی شه یاد جدایی نیوفتم. در واقع دودمان روانمو اون اتفاق داده باد و اینه که ...

علی رغم این که دیروز سعی کردم برای خودم مفید باشم، امروز داغون بودم. ساعت دو یک دفعه اون حالتای قدیمی پنیک بهم دست داد و زار زدم. به هر حال بابت این که باید می رفتم شرکت و این که اسمش پنیکه و اگر سعی تو کنترلش نمی کردم بی چاره بودم خود درمانده و وحشت زدمو جمع کردم. فقط خودم رو بغل کردم و رفتم زیر لحاف.

یعنی این داستان جعفری سر دراز داره. وقتی وحشت زده و ناایمنم، مضطرب که می شم کارایی که کردم هم باعث نمی شه یاد جدایی نیوفتم. در واقع دودمان روانمو اون اتفاق داده باد و اینه که ...

خیلی عصبانی و در واقع ناراحتم. داستان از این قراره که هر شب دوازده و دو دقیقه اسنپ جلوی در شرکته. ولی امشب نه تپسی و نه اسنپ هیچ کدوم اکسپت نمی کردن. ۱۲.۴۰ مسیر دو دقیقه رو رسیدم استدیو. می دونی از این عصبانیم که اگر ماشین پیدا نمی شد مسیرم هم اون قدر مسیر خوبی نبود که پیاده بیام. همه ی اینا، این جور مواقع باعث حس عجز و تنهایی می شه. تبدیل به گریه می شه.

اشکالی نداره!

احتمالا چون تصمیم دارم دنبال کار بگردم هی ناخوداگاه با نحوه ی. بد مدیریت کردن روزهام، دارم این مسئله رو به تعویق می ندازم. هفته گذشته و به خصوص دیشب هم که فقط خوردم. به خاطر این که کاری نکنم دارم پدر خودمو درمیارم ظاهرا!

مرداد رو گند زدم فکر کنم.

مرداد رو به کلافگی و آشفتگی گذروندم. کار زیاد باعث شد بیوفتم و حتی ورزش هر روزم رو هم نکنم. هنوز جعفری میاد تو ذهنم و حسای مختلف بهم می ده. مثلا الان که اومده تو ذهنم ، حس شرمندگی بهم داده. کاش این قدر عذاب آور و دگم ازم دور نمی شد که الان در جریان بعضی مسائلم می بود و من دیگه شرمندش نبودم.

به نظرم خیلی مهمه که وقتی تو یک رابطه ای هستی، بعدها شریکت بهت بتونه بی دردسر دسترسی داشته باشه. مسلما منظورم دسترسی برای شخم زدن گذشته یا شروع مجدد ارتباط از جنس عاطفی نیست.

می دونی؟ تقریبا هیچ زمانی برای خودم و اون بخشم که نیاز به لم دادن و تفریح کردن داره ،ندارم. روزانه وقتم این طوری می ره: نزدیک به یک ساعت و نیم پختن غذا و خوردنش، نزدیک به پنجاه دقیقه ورزش، یک ساعت پروسه ی حاضر شدن برای کار، کم تر از نیم ساعت مراقبه، هفت ساعت کار، یک ساعت کارای مربوط به برگشتن، عوض کردن لباس و ...

تا برم تو رختخواب یک و نیم بامداده. اگر دو بخوابم بین پنج تا شیش ساعت خواب دارم.گاهیم حتی سه ساعت فقط می خوابم. اگر کم بخوابم که نیمه ی روز سرعت به لاک پشت می رسه. شما یک تا دو ساعت رو هم بابت عدم تمرکز حین انجام کارا در نظر بگیر، باقی مونده ی بیست و چهار ساعت می شه زمانی که برام می مونه. تازه اینو در نظر بگیر گه دست کم چهار روز در هفته کارهای بایدی دارم _مثل سر زدن به مامان، خرید خونه و.... _ که بین دو تا پنج ساعت وقت می گیرن. اینه که حتی اگر یکی دو ساعت از بیست و چهار ساعتم باقی بمونه، دیگه نا و رمقی برای پرداختن به اون بخش راحت طلبم نیست.

دلم مراقبت می خواد!

بله! هم اکنون تو مطب دندانپزشک دوست داشتنی و پول پرستم نشستم. مدام لبم رو پاک می کنم که اثری از رژ نباشه. اون اضطراب همیشگی دندانپزشکیم باهام هست. امیدوارم کارم کش نیاد و راحت و زود انجام بشه.

دندانپزشکی رو نباید تنها رفت در ضمن!

سلام

ماه تیر تموم. شد. بسیار مایه ی افتخارمه که _دست کم به طور آگاهانه_ بابت سالگرد تولد، جدایی و ازدواجم درد نکشیدم. جز تولدم ، تقریبا جز دو سه بار، اون دو مورد دیگه به ذهنم نیومدن.

این ماه به ورک اوت روزانه، یوگا رو اضافه کردم. هر روز یک بطری _شش لیوان_ آب خوردم. مراقبه کردم. خوندم و گوش دادم.

حدود پنج یا شش روزم بد جور درد از افسردگی و یا این جور چیزا کشیدم.

این ماه تایپ نوشته هام رو شروع کردم.

کولر رو سرویس کردم‌.

و...

اینم از سعی و تلاشم!

باز معلوم نیست چه خبر شده در آستانه ی آشفتگیم. در واقع می دونم چی شده ولی ترجیح می دم این جا ننویسم.کاش ۱مدت منو از ذهنم می فرستادن مرخصی و خلاص!

دارم می نویسم داستانمو.

سیگار الکی کشیدم، ده تا قهوه خوردم و خفه شدم از گرما.

بیا ۱ آرزوی خوب کنیم.

این حجم از ترس و ناامیدی؟

روحم خستست. این جور وقتا که چنبله ام تو شرکت، اگر مشکل کالری نداشته باشم بستنی می گیرم. این اسنپ مزخرف ولی هی منو پرت کرد بیرون و نشد سفارشو ثبت کنم.

اینه که ۱چیزِ خوب لازم موندم هم چنان!

چقدر این مردم حرف دارن برای استوری و شیر کردن!

دیشب یکی از بچه های کم سن شرکت که گاهی خیلی به نظرم باید ادب بشه صدام کرد وسط کارم. برگشتم و می گم جانم؟ سه بار با غلظت تمام می گه "شما خیلی خیلی جذابی"🙂

ماه مزخرف تیر

نمی دونم چرا ذهن مریضم فکر می کنه که این ایده ی جذابیه که هر بار وارد تلگرام می شه بره رو اکانت جعفری بزنه ببینه شکلشو و بگه خدا رو شکر که سالمه! بله، معلومه که مقاومت می کنم و تپ نمی کنم رو آیکونش. هر چهل و پنج روز یک بار که از دستم بره البته این خبط اتفاق میوفته😋

بدیهی آن که چون ماه مزخرف تیر و نزدیک شدن به ایام عزاداریِ طلاق_تولد_ازدواج اتفاق افتاد _به خدا بدون این که به تاریخ توجه کنم!_ حالم کن فیکون شد و عکس پروفایلمو پاک کردم که خودمم ریخت خودمو ، حتی اتفاقی، نبینم.

کاش زودتر پاییز شه. کلافه شدم از گرما و حس زمخت نور از ساعت پنج صبح تا هشت شب.

چاخان می کنم! خسته نشدم. ولی خوب پاییز ...

از این لحظه

پادکست این نقطه ی حسین رو گوش دادم؛ اپیزود مربوط به انرژی زنانه.

قهوه ریختم و تو هال روی زمین نشستم. بعدش مراقبه می خوام کنم.

تولدم مبارک🌞