جعفری قشنگم؛

روی ماهتو می بوسم. بدو بدو از "اون جا" به استودیو برگشتم. بدو بدو رفتم حمام تا موهام زودی خشک شه و بتونم دو ساعت دیگه برم پارک تا نفس بکشم و از دوری تو قلبم ضربان نگیره. موهام البته الان کوتاهه یک جور عجیب. پاییز که بی اعصاب و خل بودم رفتم آرایشگاه _جل الخالق_ و گفتم دور تا دور موهامو شیو کنن و وسط رو در حد ده سانت نگه دارن. همون موقع بود که بور بنفش طورش کردم. الانم پروفایلمو اگر چک کنی رنگ این روزاشو می بینی. اینه که الان خیلی ظاهر موهام مزخرفه ولی هم چنان خشک شدنش طول می کشه. در ضمن دیگه به "کارگاه" می گم استودیو. ظاهرا تو مدت دوری از تو، لغت کارگاه به جای این که مثل همیشه باصفا باشه فقط بوی بدبختی و کهولت می داد البته با چاشنی فقر. به توصیه دوستم چند ماهه به این جا می گم استودیو. استودیو هم محل کار هنرمنده و هم زیستش. البته که این لغت هم بی مسما شده که چون نه کار می کنم و نه آرتیستی باقی مونده برای زندگی. ولی به هرحال در جریان باش...

فردا از ساعت 7.30 تا 7 شب دانشگاهم. دانشگامم الان شریعتیِ سمت میدون بهمنه. هم چنان انگار در راه رضای خدا براشون کار می کنم.
می دونی؟ دیگه کسی نیست که از شب قبل برام نون تست بگیره و لقمه آماده کنه. کسی نیست که با دوغ جلوی در مترو تو ماشین منتظرم باشه و من با آه و هن و هن سوار شم و اون قربونم بره. آیا واقعا تمام این چند سال پایانی دیگه عشقت واقعی نبوده؟ این فکر مزخرف گاهی می پیچه تو ذات وجودیم و هویتمو زیر سوال می بره. چه بد کاری کردم دی ماه دو سال پیش دیدمت و زار زدم جلوی چشمت. حالا دیگه وقتی یاد تو میوفتم فقط بی تفاوتی و انزجارت رو از خودم حس می کنم. اَه قرار نیود دیگه گریه کنم...

عرض شود که ای عزیزتر از تصور، خیلی حرفا هست که می خوام برات بزنم و چیزایی که باید برات تعریف کنم تا همه چیزو بدونی. می دونی که ذهن من چطوری کار می کنه؛ این وسواس که باید هرچی که هست و نیست رو برات تعریف کنم تا اون جایی که "مکنونات قلبی" برام نمونده باشه.

راستی، دیگه حیفت نیاد من تو خونه پشت سرت راه نمی رم؟
جعفری؟ تو هم به من فکر می کنی؟
دلت برای کوآلات تنگ نشده؟