برای من که خیلی وقته پنجشنبه ، غروبی که آماده ی جشن و شادی می شیم نیست. خوب البته، پر واضحه که نیست. خدا رو شکر بابت کارم که تعطیلی نداره، روز تعطیل و غیرتعطیل ندارم که به یاد گذشته هامون دق کنم. ولی به مناسبت این که فردا جمعست خواستم یک کوچولو، در حد دو تا شکلات و نسکافه، زیاده خوری کنم. بعد، یاد اون شبی افتادم که توخونه ی دردشتمون نهنگ عنبر، اون تیکه ای که پیتزا می خورن رو دیدیم و هوس کردیم. ما شکمباره ها پیتزا سفارش دادیم و تو ذهنمه که خیلی مزه داد...

دارم فکر می کنم اگر سال ها بگذره و باز من هم چنان بیام این جا این حرفا رو بنویسم چی؟

زندگی این جور نمی مونه!