حالا من درگیر یک دنیای انتزاعی و خیالیم. سوار اسنپم و بعد از چراغ دوم که می پیچه سمت خونمون، من فضای سمت تو رو می گردم. نیستی. نه ماشینو از پارکینگ میاری بیرون ، نه پشت چراغی و نه اصلا وجود داری. یاد اون شعره میوفتم؛ چی می شه رد بشی از کوچمون... دوشنبه هاحدود ساعت هفت نشده، یکی صندلی عقب ِ هر بار یک ماشین، چشم و دلش برات پر می زنه.

بغضمو قورت می دم ...

پ.ن راستی سوهان آوردم تو مسیر ناخنما درست کنم.