هی جونم برای انجام کار درست تموم می شه. هی به لب مرز روانیم می رسم. هی دق می کنم و با این وجود زندگی ادامه داره. کاش فقط یک کم نور می تابید. از این سیاه و سیاهی گاهی واقعا خسته می شم. کم میارم.
همین! کاش واقعا می تونستم پایان بدم. می ترسم.
...
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 22:18 توسط ف
|