شُکر
این روزا خدا رو از ته دل شکر می کنم.
از بعد روزی که جعفری اومد خواستگاری تا الآن، با این که شاید خودش فکر کنه اوضاعمون افت داشته ولی بیشتر از همیشه، بابتِ وجودش خدا رو شکر کردم. بگذریم!
امروز کلی از همه ی عالم فارغ بودم. تنها توو خونه ی جعفری با کلی سکوت. هیچ کاریم نکردم. چند وقتی می خوام کارم همین باشه. برم اونجا و تا می تونم وقت بگذرونم. تجربه ی جدیدی می شه چون همیشه از بی کاری فرار کردم؛ یعنی حتی اگر کاری هم نداشتم بی مشغله نبودم.
این جوری جعفریمم آروم تره ![]()
در رابطه با وجود خدا و اثباتش من راه های مختلفی رو برای خودم رفتم که در نهایت به این نتیجه رسیدم فطرتم برام بیشترین درجه رو در پذیرش خالق داره. پارسال توو ماشینی نشسته بودم و به برف روی شیشه خیره شده بودم که چه شکل هندسی و بسیار منظمی رو داره. می خوام بگم برای بعضیا این حرفا به شدت مسخرست ولی همینا منو به ایمان نزدیک می کنه. تصویر زیر رو ببینید...
